بسم الله ...
اون چیزی که تو ذهن ماست اصالت داره یا چیزهایی که در عالم خارج وجود دارن؟ ، اصلا در عالم خارج چیزی وجود داره ، نکنه همه اینها فیلمه، نکنه همه اینها چیزهایی که ما تو ذهنمون داریم الکیاند ؟ اخلاقیات نسبی هستن یا مطلق ؟ فلسفه وجودی احکام دین چیه؟ این همه احکام طهارت و این چیزا واقعا ضروری هستند؟ فلسفه غرب چی میگه؟ چرا هر جا سر بر می گردونی، تو صدا و سیما ،سینما این ور اون یه رد پایی ازش می بینی؟ ما چه کار کردیم ؟ چه کار باید بکنیم ؟ فلسفه اسلامی چی میگه؟ ......... و سوال و سوال و سوال ، سوالهایی که دست از سرت ور نمی دارن سوال هایی که وقتی افتادن به جونت دیگه ول نمی کنن، از درس کار و زندگی میندازنت و بعد فکر می کنی چرا اومدی یه رشته فنی مهندسی داری درس میخونی چرا نرفتی یه چیزی بخونی که لااقل مرهمی باشه رو این همه سوال لامصب . اون موقع است که سر کلاسهای موتورهای احتراق داخلی هی از خودت می پرسی که چی ؟ حالا ترتیب جرقهزنی شمع تو موتور ماشین به فلان و بهمان ترتیبه چه اهمیتی داره ؟ واسه همین چیزهاس که یه دفعه می بینی اون رفیقت که مثل تو به همین دردها مبتلا است می برت کافی نت ، و بعد کسی که به تیغ نخوردن و آب نچکیدن از دستش معروفه، هزار و پانصد تومن پول کافی نت می سلفه تا به تو بحثهایی رو که با یه فارغ التحصیل سوربن در مورد « فلسفه وینگنشتاین» داشته نشون بده و بگه چه طور حال طرف رو گرفته و تو هم که تقریبا هیچی از حرفهاش نفهمیدی همین جور الکی الکی سرتو تکون میدی.
البته این سوالها بی جواب نمی مونه. دوره میری ، کتاب میخونی با چندتا آدم صحبت می کنی . با دوستات بحث میکنی این ور ، اون ور میزنی بالاخره به یه یقینی میرسی.
ولی یهو آب سردی رو سرت ریخته میشه . رفتی حرم آقا امام رضا (ع) ، رو به ضریح وایسادی و داری با خودت کلنجار میری که شاید این دل لامصبت یه تکونی بخوره ، یه قطره اشکی ، دلشکستگی ، چیزی ولی هیچ خبری نیست . تو همین هیر و ویر نگاهت میافته به یه مرد که از ظاهر سادهاش میشه فهمید یا اهل روستاست یا از شهرهای کوچک آمده، و با همون سادگیش رو به ضریح آقا وایساده و داره به پهنای صورت اشک می ریزه . اون موقع است که آب سردی روسرت ریخته میشه. به اون کسی که اومدی زیارتش شک نداری ، دلیل و منطق تک تک کلمات اون اذن دخولی رو که خندی میدونی ، میدونی چرا امامت رو زنده خطاب کردی و اون رو شاهد و ناظر اعمالت می دونی، شک نداری که جواب سلامت رو میده
ولی انگار که وسط اون همه بحث یه چیزی گم شده باشه. یه چیزی که گم شدنش باعث میشه بعد این همه بحث و استدلال ، تازه دلت بخواد کاش یه ذره از خلوص و پاکی اون مرد روستایی رو داشته باشی.
نوشته شده توسط : r_samen
این وبلاگ در گذر زمان