نوشته شده توسط : r_samen
نوشته شده توسط : r_samen
نوشته شده توسط : r_samen
بسم الله...
کفّ با کفایت جناب آقای مدیریت
فرض کنید خدای نکرده نظام جمهوری اسلامی ساقط شده و جای اون یک نظام کمونیستی سر کار بیاد. اون وقت به نظر شما چه تغییری در مدیریت و سیستم دانشگاه آزاد اتفاق می افته ؟
اول از همه مدیریت دانشگاه آزاد همچنان در کفّ با کفایت جناب آقای دانشمند فرزانه دکتر عبدالله جاسبی باقی می ماند. چرا که اصلا مادر فلک تا حالا مدیری مثل ایشون نزاییده است. واگر آدم مثل بعضی از این دانشجووان دانشگاه آزاد غرض ورزی نکنه و هر چیز الکی و پیش پا افتاده ای مثل پیدا شدن سوسک در غذای سلف و یا نبود فضای آموزشی و یا بی سواد بودن استادها و یا حتی مسئلة بی اهمیتی مثل کثیف بودن جو فرهنگی دانشگاه و بد حجابی و این صوبتا رو به مدیریت دانشگاه آزاد ربط نده، آن گاه تازه متوجه خواهد شد که مدیریت دکتر جاسبی همانا در حکم « وجود مطلق » مدیریت است و ما بقی مدیریت های موجود در عالم چیزی نیستند به غیر از « تشکیک » این « وجود مطلق » که در ظل این گوهر تابان اجازة خودنمایی یافته اند و لا غیر! فلذا از آنجا که ذات مقدس مدیریت را دامن منزه تر از آن است که بدین قبیل پلشتی های دنیا _ از تغییر نظام ها و حکومت ها تا دگرگون شدن مناصب وحکمرانان _ آلوده شود. پس نه عجب که در کوران تغییر نظام ، آن ذات مقدس مدیریت و آن اندیشمند فرزانه از جای خود همی تکان نخوردی که همانا تکان خوردن درکوران حوادث خود فصلی از فصول« نقصان و کاستی » بَود و هیهات که چنین ظنی به بارگاه آن ذات متعالی رود و چنان بادی هرگز نشاید چنین بیدی را لرزاندن وتکان دادن.
حال تو نیک بنگر مر تاریخ را که عده ای از ساده لوحان روزگار اجتماع کردند بر « تحقیق و تفحص » ، مر مدیریت آن اندیشمند فرزانه را. و از جهل خود بانگ بر عالم زدی که آن جناب را، مدیریت، حق نباشد وهمانا وی را مدیریت بر سبیل « آئین نامه دانشگاه آزاد اسلامی » نرسیده باشد. همی ندانستند که آن ذات مقدس و آن اندیشمند فرزانه خود « حق » مدیریت عطا نماید و وی را ذات متعال غنی تر از آن است که کسی وی را حق مدیریت عطا کند. حال جهان را چه فتنه دچار گشته که عده ای ساده لوح جسارت بدان جا رسانند که مر آن اندیشمند فرزانه، ادعای انتخاب شدن بر سبیل آئین نامه نمایند الله و اعلم!
نوشته شده توسط : r_samen
بسم الله...
هیوندا آزرا خیلی وقت بود که سرعت مجاز بزرگراه را رد کرده بود و « اون» عین خیالش نبود. « اون » خیلی وقت بود منتظر این روز بود. چقدر دویده بود ، با چقدر آدم صحبت کرده بود، چقدر آسمون ریسمون پیش این حاج آقا و اون حاج آقا بافته بود، تا بالاخره توانسته بود رایشان را به نفع خودش بزند. و امروز قرار بود روز پیروزی« اون» باشد. امروز باید حاصل تمام رنج هایی را که کشیده بود درو می کرد. چند دقیقه دیگه به جلسه موعود می رفت و به آرزوی خودش می رسید. آرزویی که هیچ وقت فکر نمی کرد اینقدر دستیابی به آن سخت بشود. و همه این سختی ها هم زیر سر جوانک سمجی باشد با پیراهن روی شلوار و طرح ها و کاغذهایی که داخل یک کیف همه جا دنبال خودش خرکش می کرد. کلی دوست و رفیق « اون » منتظر بودند تا اجرای طرح به « اون » واگذار بشود، آن وقت معلوم نبود این جوانک سمج با اون طرح های اعصاب خرد کن یهو از کجا شد موی دماغ « اون »، و بعد هم آسمون ریسمون بافتنها و بدو بدوها تا خود امروز که قرار شده بود جلسه نهایی تشکیل بشود و جوانک سمج و « اون » هر دو بیایند حرفهایشان را بزنند. که البته « اون » جوری آسمون ریسمون ها را بافته بود که از پیروزی خودش و جا زدن جوانک سمج در جلسه مطمئن شده بود. به همین خاطر قرار شده بود شرکت نکردن هر کدام از طرفین در جلسه به منزله کناره گیری از طرح محسوب شود.
هیوندا آزرا خیلی وقت بود که سرعت مجاز بزرگراه را رد کرده بود و « اون» عین خیالش نبود. تو فکر تعداد وامهایی بود که می شد برای مثلا اجرای طرح جور کرد. و البته دوستان خوبی که این جور مواقع می شد روی پشتیبانی شان حساب کرد. در همین فکرها بود که یهو موتور ماشین صداهای عجیب غریبی کرد و خاموش شد. « اون » هم بلافاصله و بدون زدن راهنما فرمان را به سمت راست چرخاند و ماشین را که هر لحظه سرعتش کمتر می شد را به کناره بزرگراه کشاند. بوق اعتراض ماشینهای گذری بلند شده بود، اما اون با بی تفاوتی کار خود را می کرد و سعی داشت ماشین را دوباره راه بندازد. اما ماشین قصد همراهی نداشت.فکر کرد که ماشین صفر کیلومتر نباید از این دردسرها داشته باشد و بعد یادش آمد دیروز داخل پمپ بنزین بس که داشت با موبایلش آسمون ریسمون می بافت دیگر دقت نکرده بود کارگر پمپ بنزین، بنزین معمولی زده یا سوپر. با نگرانی نگاهی به ساعتش انداخت . وقت زیادی به شروع جلسه نمانده بود. موبایلش را درآورد ، اما خبری از آنتن نبود. کمکم داشت نگران می شد. از ماشین پیاده شده، کت و شلوار هاکوپیانش که انگار مخصوص « اون » دوخته شده بود را مرتب کرد. رفت کنار جاده. دستش را خیلی شق و رق برای گرفتن ماشینی بلند کرد ، اما « اون » با ریشی که انگار با کولیس آنکادرش کرده و یقه دیپلماتی که گردن کلفتش را به سختی قالب گرفته بود برای جوانکهایی که سوار کمری و ماکسیما و پرادو و غیره بودند جذابیتی نداشت. زمان می گذشت و حالا دیگر کمی هم از وقت شروع جلسه گذشته بود. حالا دیگر اضطراب وجودش را گرفته بود و « اون » دستش را با تلاشی مضاعف تکان می داد و با دستی دیگر کم کم دکمه یقه دیپلماتش را باز می کرد. یقه دیپلمات خط سرخی روی گردن کلفتش انداخته بود.
هیوندا آزرا خاموش کنار جاده ایستاده بود. زمان زیادی از شروع جلسه می گذشت و « اون » در بزرگراه غرق ناامیدی در صندلی جلوی ماشین کز کرده بود. دیگر نه به وام هایی که می توانست بگیرد فکر می کرد نه به دوستان خوب پشتیبانش، فقط و فقط به جوانک سمجی فکر می کرد با پیراهنی روی شلوار و طرح ها و کاغذهایی که داخل یک کیف همه جا دنبال خودش خرکش می کرد.
نوشته شده توسط : r_samen
بسم الله...
امشب که دارم این مطلب رو می نویسم ، تازه از پیش یکی از رفقا برگشتم. صحبتی با هم داشتیم دور و ور بحث فرهنگ و مسائل فرهنگیو و این جور مسائل... از فرهنگ غرب و نفوذش تو زندگیو ما شروع شد تا رسید به سیاستهای فرهنگی دولت و الی آخر و اینکه بالاخره چه باید کرد؟؟؟؟ این سوال رو چند بار تکرار کنید، چه باید کرد؟؟؟؟ چه باید کرد؟؟؟؟؟؟چه باید کرد؟؟؟؟؟؟؟؟شما هم می تونید چند تا علامت سوال خودتون اضافه کنید.
البته برای روشن شدن بحث بهتره قبل از اون چند بار از خودتون بپرسید تا حالا چه کار کردیم ؟؟؟ تا حالا چه کار کردیم؟؟؟؟ تا حالا چه کار کردیم؟؟؟؟؟؟؟ و باز هم می تونید هر چقدر دلتون خواست علامت سوال بزارید.
و اما...اصل مطلب
واقعیت امر اینه که موضع ما تو کار فرهنگی موضع انفعاله و اتفاقا این موضع رو هم خیلی دوست داریم. یعنی منتظریم یکی از اون روشنفکرهای غرب زده داغون یه فیلمی بسازه ، یه کاریکاتوری بکشه، یه کتابی بده بیرون، یه مصاحبهای بکنه، یه حرفی بزنه تا غیرت ما به جوش بیاد و رگهای گردنمون بزنه بیرون و شروع کنیم به فعالیت مثلا فرهنگی. و البته اگر خیلی بخواهیم افق دور دست رو ببینیم، میریم هفت جد و آباد طرف رو پیدا می کنیم و نیمه پنهان طرف رو کشف می کنیم و عینهو مسلسل تو روزنامه چاپ می کنیم. این یعنی فقط کار نفیای کردن، یعنی « مظلومیت فرهنگ»، یعنی این که آدم دلش لک بزنه برای دیدن یه کارگردان، یه نویسنده، یه فیلم نامه نویس، یه هزار و یک چیز دیگه که تو کارهاش لااقل خارج نزنه. این از کارهایی که تا حالا کردیم.
اما.....چه باید کرد؟
به نظرم اگه قرار باشه بخاری از نیروهای مذهبی تو این زمینهها در بیاد از نیروهای بسیجیه و بچه مسجدیهایی که شرایط جامعه خود رو درست درک کردن. باید این نیروها به سمت تولید نیروی فرهنگی حرکت کنن. مسالهای که تا حالا به اون پرداخته نشده. البته منظور از نیروی فرهنگی کارگردان و نویسنده و .... است نه مدیر کل، البته واضحه که برای این کار افراد باید از یه طرف مبانی فکری محکمی داشته باشند از طرف دیگه باید ذوق و سلیقه کافی برای به کار بردن این مبانی داشته باشند و بتوانند کلیشههای رایج بیتاثیر کنونی را بشکنند و طرحی نو در اندازند. کارهایی که تا حالا صورت گرفته اکثر قریب به اتفاق در جهت تقویت مبانی فکری بوده است و می توان به جرات گفت که در زمینه جهت دادن به این نیروهای فکری و تولید نیروهای فرهنگی تلاشی خاصی صورت نگرفته است که این خود دلیل اصلی ضعف نیروهای مذهبی در تولید محصولات فرهنگی است.
پ.ن: شهادت حضرت زهرا(س) تسلیت باد .
نوشته شده توسط : r_samen
بسم الله...
و اما مقدمه ...
این روزها سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی است . در این وبلاگ و وبلاگ قبلی در مورد مظلومیت آسید مرتضی – حتی در بین دوستان حزب اللهی- زیاد نوشتم .... و البته مظلومیت ایشون ظاهرا حالا حالا ادامه داره حتی بعد از سر کار اومدن دولتی اصول گرا مثل دولت نهم . ولی دلیل این مسئله چیه؟ چرا شخصی که رهبر معظم انقلاب در عزای ایشون فرموده اند:«از قول من به خانواده شهید تسلیت بگویید، هر چند خود بزرگترین داغدار این مصیبت هستم». باید این قدر مظلوم باشه. حرف اقا کم حرفی نیست. پس دلیل این مظلومیت چیه؟
و اما مظلومیت شهید...
به نظر من این مظلومیت ریشه در مسئلهای بزرگتر داره، این که به طور کلی «فرهنگ» در مملکت ما مظلومه و تا وقتی «فرهنگ» مظلوم باشه ، مظلومیت آسید مرتضی که سهله ، باید شاهد تنهایی و مظلومیت مقام معظم رهبری در این حوزه هم باشیم.
و اما مظلومیت فرهنگ...
شاید یکی از دلایل عمده این مسئله سیاست زدگی حوزه «فرهنگ» باشه. سیاست زدگی باعث شده که به طور مثال روزنامه اصول گرایی مثل کیهان که در زمان آقای خاتمی نسبت به اوضاع نابسامان فرهنگی شمشیر انتقاد را لحظهای غلاف نکرده بود حال در زمان صدارت سردبیر همین روزنامه در دولت نهم، نسبت به نابسامانیهای فرهنگی به طرز معنا داری نه تنها شمشیر را غلاف کرده بلکه مهر سکوتی هم بر لب زده است.ظاهرا حوزه «فرهنگ» فقط وقتی در دست مخالفین است اهمیت دارد آن هم به عنوان ابزاری بسیار خوب برای کوبیدن طرف مقابل با انتقاد نسبت به مسائل فرهنگی. و البته واضح است که اهمیت «فرهنگ» از این لحاظ را هم آقایان اصلاح طلب به خوبی درک کردهاند هم آقایان اصول گرا.
پ.ن: پست بعدی احتمالا در مورد نحوه مدیریت وزارت ارشاده.
نوشته شده توسط : r_samen
این وبلاگ در گذر زمان